ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

عشق من و بابا

بافت سفيد

چند هفته پيش براي نهار خونه علي پاداش دوست بابا دعوت بوديم البته به مناسبت اومدن مامان عمو بابك از آمريكا ، مهدي سيدين هم با خانواده اومده بود ، مهدي و علي از دوستان قديمي بابا هستند كه همگي با عمو بابك دوست بودند و هنوز همديگر رو دوست دارند ، خيلي گفتيم و خنديديم و خيلي خوش گذشت ، خصوصاً من با مهناز خانم عمو مهدي خيلي بگو بخند كرديم ، شما هم مثل يه خانم كامل و سر به زير با پسر عمو مهدي بازي مي كردي و البته دختر عمو علي و به شماها هم خوش مي گذشت ، عمو بابك هم برات يه لباس بافت سفيد از اونجا فرستاده بود و يه بلوز براي بابا ، اميدوارم هر جا هست خوش باشه ، قراره عمو بابك سال ديگه بياد ايران و بابات از اين قضيه خيلي خوشحاله &nbs...
2 دی 1391

يلدا مبارك

امروز كه دارم اين مطالبو برات مي نويسم 2/10/91 هست و دو روز از يلدا گذشته ، روز يلدا وز خوبي براي من بود ، نهار با دوستام از جمله بهار رفتيم رستوران و بعدش با بابا رفتيم خونه آقاجون ، بعد از ما هم دايي حسن و زن دايي و علي و هستي آمدند كه با اومدن آنها خوشحالي تو تكميل شد ، كلي بازي كردي ، رقصيدي ، شيطوني كردي و تا آخر شب پابه پاي ما آمدي ،شب ساعت 1 خوابيدي ، از هر چه ما خورديم هم خوردي ، شب به اصرار علي و هستي ما هم خونه آقاجون اينا مونديم و صبح از املت معروف آقاجون خورديم و برگشتيم خونه ، دايي حسن اينقدر با حرص لپتو كشيده بود كه دستتو گذاشته بودي روش ، راه مي رفتي و مي گفتي " درد " و من كلي دلم برات سوخت شما خيلي دختر خوب ، زيبا ، با نمك ...
2 دی 1391
1